رسته‌ها
شایست ناشایست
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 53 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 53 رای
متنی به زبان پارسی میانه، پهلوی ساسانی
کتاب "شایست نشایست" متنی بازمانده از دوره ساسانیان است که توسط "کتایون مزداپور" از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. این کتاب گزیده‌ای از فقه زرتشتی است که به شرح احکام و شرعی و شایسته،‌ در مقابل احکام غیرشرعی و ناشایسته می‌پردازد. این کتاب از مهمترین کتب زرتشتی بازمانده از دوره ساسانی است که ما را با نوع احکام دینی ساسانیان آشنا می‌کند. برخی پژوهش‌گران اروپایی نام «روایت پهلوی» را برای آن برگزیده‌اند. نویسنده یا نویسندگان این کتاب شناخته شده نیستند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
334
آپلود شده توسط:
mtabrizi
mtabrizi
1395/10/03

کتاب‌های مرتبط

اساطیر ایرانی
اساطیر ایرانی
4.5 امتیاز
از 15 رای
پیام پاک
پیام پاک
4.4 امتیاز
از 9 رای
خرده اوستا
خرده اوستا
4.6 امتیاز
از 36 رای
یشتها - جلد 2
یشتها - جلد 2
4.5 امتیاز
از 23 رای
گجسته ابالیش
گجسته ابالیش
4.3 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شایست ناشایست

تعداد دیدگاه‌ها:
54
[quote='Khwanirath']ابوکرب در اساطیر یمنی چه ماجرایی دارد که به این نتیجه بتوان رسید؟[/quote]
سلام.
پوزش، الان متوجه ی پیام شما شدم. من به طور پراکنده درباره این شاه چیزهایی خواندم، ولی یادم است که بیرونی در آثارالباقیه از ایشان سخنی چند گفته، که خاور و باختر را گرفته، یا اینکه خاورمیانه در زیر فرمانروایی او بوده و یمنی ها درباره اش چامه ها گفتن و او را همان ذوالقرنین می دانند. تنها یک مورد من را به شک انداخت، این است که بیرونی گفته به شمال و جنوب نیز سفر داشته.
استاد می گوید که فرمانروایی ضحاک هزار سال بوده. بنابراین، این زمان می تواند نمادی از چپاولگری های هزار ساله ماد به دست آشوری ها و بابلی ها نیز باشد. یعنی در حین اینکه ضحاک یک فرد یا افرادی حقیقی بوده اند، فرمانروایی هزار ساله اش همان چیرگی ای باشه که گفتم.
[quote='mt1397']سلام و درود.
جناب Khwanirath،
در اسطوره های یمنی، پادشاهی هست به نام ابوکرب. ابوکرب به چمانی «پدر مردمان درخت پرست» می باشد. دیدم که کرب را به عربی درخت خرما برگردان دادن.
دست بر قضا، الان مروری بر فارسنامه ابن بلخی داشتم که در برگ 11 گفته است که ضحاک از خواهر جمشید زاده شده و خواهر را در یمن به نیابت خود گمارده. حمدالله مستوفی نیز در تاریخ گزیده او را خواهزاده جمشید می داند (برگ 82). در تاریخ طبری نیز خوانده بودم که یمن دعوی انتساب ضحاک را به خود دارند و وی را خواهرزاده جمشید میدانند (پوشینه 1/ برگ 136). جالبی این جریان در همان نام ابوکرب است که گفته شده در سمت سمرقند شهری ساخت، همان کاری که کوروش انجام داد. هرودوت گفته است که او را پدر می نامند. و دیگر اینکه، پارس را به چم «مردم سرو پرست/یا نگهبان درخت سرو» که نام یک درخت است، آوردن. در پارسه سنگ نگاره هایی از این درخت وجود دارد. با توجه به این که فریدون را کوروش می دانیم، و با ضحاک می رزمد، و این که یمنی ها ضحاک را انتساب به خود می دانند، ابوکراب را نیز در اسطوره خود دارند، تصور میکنم که داستان فریدون توسط ایرانیانی که به آنجا رفتن به همان ابوکراب دگرگون شده.[/quote]
علیک سلام
این ترجمه "مردم سرو پرست" برای واژه پارس را تنها از آقای مفرد خوانده ام و نه جای دیگر. اگر اشتباه نکرده باشم آموزگار و تفضلی آن را تبردار معنا کرده اند (چندان در خصوص منبع مطمئن نیستم).
ابوکرب در اساطیر یمنی چه ماجرایی دارد که به این نتیجه بتوان رسید؟
سلام و درود.
جناب Khwanirath،
در اسطوره های یمنی، پادشاهی هست به نام ابوکرب. ابوکرب به چمانی «پدر مردمان درخت پرست» می باشد. دیدم که کرب را به عربی درخت خرما برگردان دادن.
دست بر قضا، الان مروری بر فارسنامه ابن بلخی داشتم که در برگ 11 گفته است که ضحاک از خواهر جمشید زاده شده و خواهر را در یمن به نیابت خود گمارده. حمدالله مستوفی نیز در تاریخ گزیده او را خواهزاده جمشید می داند (برگ 82). در تاریخ طبری نیز خوانده بودم که یمن دعوی انتساب ضحاک را به خود دارند و وی را خواهرزاده جمشید میدانند (پوشینه 1/ برگ 136). جالبی این جریان در همان نام ابوکرب است که گفته شده در سمت سمرقند شهری ساخت، همان کاری که کوروش انجام داد. هرودوت گفته است که او را پدر می نامند. و دیگر اینکه، پارس را به چم «مردم سرو پرست/یا نگهبان درخت سرو» که نام یک درخت است، آوردن. در پارسه سنگ نگاره هایی از این درخت وجود دارد. با توجه به این که فریدون را کوروش می دانیم، و با ضحاک می رزمد، و این که یمنی ها ضحاک را انتساب به خود می دانند، ابوکراب را نیز در اسطوره خود دارند، تصور میکنم که داستان فریدون توسط ایرانیانی که به آنجا رفتن به همان ابوکراب دگرگون شده.
به norhana گرامی:
درود بر شما، مهربانو.
اوستا در زمان یورش اسکندر به ایران نابود شد. بعدها، مغ ها از بهر همین کردار ناپسند، به وی لقب اسکندر گجسته دادن.
دقت داشته باشید که پی بردن به یکی بودن گائوماته مغ با زرشت رحمه الله در چند پیام نمی گنجد. در این باره نسک هایی نوشته شده. کار از اشتراک لفظ گذشته و وارد جستارهای تاریخی شده.
نام گائوماته در ترکیب دو واژه «گائو» یعنی «سرود» که ریشه نام "گات" است، و «مات» به معنی «دانا»، روی هم یعنی «دانای سرود(های) دینی» می باشد، که یادآور گاتاهای زرتشت (ع) به معنی سرودهای دینی است. کتزیاس در تاریخش گائوماته را حاکم بلخ میداند. کتزیاس در همین دوره و زمان روایتی دیگر آورده که فرمانروای بلخ را سپیتاک میداند. سپیتاک و مگابرن دو پسر سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ را برای فرمانروایی بلخ و گرگان برمی گزیند. هرودوت روایتی از پیروزی کوروش (= فریدون) بر آستیاگ (= اژیدهاک) می آورد. و در روایت کتزیاس، کوروش فرزندان سپیتمه را به فرزندخواندگی می پذیرد - 3 فرزند فریدون در شاهنامه را به یاد آرید - و سپیتاک را به دامادی خود برمی گزیند. در زمان فرمانروایی کوروش، این دو به حکومت گرگان و بلخ انتخاب شدن. در واقع، کمبوجیه یگانه فرزند کوروش بوده (که این مورد ما را یاد سخن داریوش می اندازد که گائوماته پسر کورش نیست، البته سخن بی ربطی هم نگفته، در واقع وی پسرخوانده ی کوروش بوده و نه پسر خونی او). در روایت هرودوت، کمبوجیه به مصر میرود و پاتیزیت (= نگهبان سرود(های) دینی/ پاتیزی تس) را جانشین خود می کند، پس از 3 سال، خبر مرگ کمبوجیه به ایران میرسد، وی حکومت خود رسمی می کند، و حکومت به دست مغ ها میفتد. ولی کتزیاس تنها از وجود یک مغ نام می برد، یعنی گائوماته. وی رعایا را به مدت 3 سال از مالیات ها معاف کرده و به آن ها زمین می داد. چنان که هرودوت می گوید پس از کشتن گائوماته، همه ی آسیا دریغ خوردن و سوگوار شدن. داریوش در بیستون گفته است که چراگاه ها و نشیمنگاه هایی که گائوماته گرفته را بازستانده. این همان زمین هایی است که وی به رعایا بخشیده. گوید معابدی که این مغ نابود کرده را بازسازی کرده. این مغان نیایشگاه های آتش داشتن و اهورامزدا را در آنجا یاد می کردند، چرا باید دیگر نیایشگاه ها را نابود کنند؟ گویا نیایشگاه های خرافی عوام فریب دوران عیلامیان و بابلیان بوده که نابود می کرده. و باز گوید که این مغ را با همراهانش (= مغان) نابود کرده. جشن ماگوفونی (= مغ کشی) به همین رویداد اشاره دارد، که این همان داستان استری است که یهودیان آن را با خرافات و دروغ پردازی های خود ساخته اند! و پر از دو گانگی و تضاد است. وقتی حکمرانان و رهبران تاریخ نویس بشوند، چشمداشتی فراتر از این نمی توان داشت!
کتزیاس گائوماته بردیه فرمانروای بلخ را پسر آمیتیدا دانسته. این به معنی یکسانی سپیتاک سپیتمان با وی است. نام وی را اسفنداتس آورده، آشکارا با نام سپنداتَ (= آفریدۀ مقدس) همخوانی دارد و در زبان پارسی به اسفندیار/اسپندیار دگرگون شده است. با توجه به محل های فرمانروایی پسران سپیتمه (= داماد آستیاگ)، یعنی اران، ماد سفلی و آذربایجان، روشن می شود که وی در زمان (چه بسا اواخر) حکومتِ هوخشثره (= کیآخسارو به روایت هرودوت/کیخسرو به روایت استاد) و پسرش آستیاگ (= اژی دهاک) در مقام جانشین آستیاگ در همین مکان ها فرمان می رانده.
در این باره سخن ها بسیار زیاد است. پیشنهاد می کنم پژوهش های ارزشمندِ هرتسفلد و کریستین سن را بخوانید. و نیز نسک "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران"، و روایت مربوطه در سخن هرودوت و کتزیاس، و نَسک "Buddha from Babylon" نوشته ی Harvey Kraft. همه ی اینها را تحلیل و تجزیه کن تا به همسانی گائوماته با آن حضرت برسید.
بدرود.
[quote='walterbenjamin']
برایم جالب بود. در این حالت مکان‌ها و اشخاص چندان هم فراتاریخی نیستند. شاید بتوان گفت مهم‌ترین و عام‌ترین مسائل و دغدغه‌های یک دوره تاریخی هستند که به زبان اسطوره درآمده‌اند یا به قول شما از متن واقعیت «منتزع» شده‌اند[/quote]
البته که اینطور است. یک مثال بزنم:
با مطالعه ریگ ودا به این مسئله برخورد می کنیم که جمشید (یمه) نخستین انسان خلق شده بود و به همین جهت؛ پادشاه سرزمین مردگان است. از طرف دیگر؛ یکی از القاب هوشنگ؛ پیشداد است. ریشه آن پشه داته -Pesha daata است یعنی پیش آفریده. به همین معنا در اسطوره؛ هوشنگ نخستین انسان بوده است. یعنی نخستین انسان از جمشید به هوشنگ منتقل گردید. باز ایرانیان این امر را تغییر دادند و مفهومی کاملا ذهنی به نام کیومرث را مد نظر قرار دادند. کیومرث (گیو مرتن-مَرد مُردنی) به مدت ۳۰۰۰ سال در جهان مینوی (معنوی) به نیایش به درگاه اورمزد مشغول بود و بعد به عالم ماده منتقل می گردد و با حمله اهریمن و نیز دیوان مازانی و اژی دهاک سه پوزه سه سر شش چشم پس از ۳۰ سال می میرد. حتی طهمورث (تخمه اوروپ-تنومند تیزرو) را به معنای عصری می گیرند که آریاییان وارد فلات ایران شدند.
احکام دینی زرتشتیان است. من خودم احکام سگ‌دید را از این متن خواندم.

با این پژوهش هایی که داشتم، درش هیچ شکی برام نمانده. هرودوت روایت می کند که در زمان کشته شدن گئوماته مغ/بردیه (= حضرت زرتشت سپیتاک ع، داماد و پسرخوانده ی کوروش )، همه ی آسیا ناراحت و سوگوار شدن. یک پرسش بنیادین و اساسی پیش میاد: خاور دور، حضرت زرتشت (ع) را به چه نام و نشانی می شناختند؟
دروود
حضرت زرتشت به هیچ روی نمی تواند گئوماته مغ باشد گشتاسپِ شاهنامه و اوستا به هیچ روی همان ویشتاسپِ کتیبه های پارسی باستان نیست.اشتراک در لفظ است.
آن جایی که در اوستای گاهانیک از حضرت زرتشت واگویه شده زبانی بسیار کهن تر از دوره هخامنشیان است و بسیار ی شواهد دیگر
[quote='Khwanirath']طرفه تر اینکه چند وقتی است که بنده هم به نزدیکی -و بلکه انفراد- بودا و زرتشت فکر می کنم. بی صبرانه منتظر نوشته ی شما خواهم بود.[/quote]
سلام و درود.
با این پژوهش هایی که داشتم، درش هیچ شکی برام نمانده. هرودوت روایت می کند که در زمان کشته شدن گئوماته مغ/بردیه (= حضرت زرتشت سپیتاک ع، داماد و پسرخوانده ی کوروش )، همه ی آسیا ناراحت و سوگوار شدن. یک پرسش بنیادین و اساسی پیش میاد: خاور دور، حضرت زرتشت (ع) را به چه نام و نشانی می شناختند؟
شباهت ها و همسانی های دو تا از پهلوانان ایران و یونان را یادداشت کردم که بالای 30 مورد است. به زودی، آنها را در زیر نسک شاهنامه خواهم فرستاد. و سپس، مردوک و ضحاک...
[quote='walterbenjamin']
برایم جالب بود. در این حالت مکان‌ها و اشخاص چندان هم فراتاریخی نیستند. شاید بتوان گفت مهم‌ترین و عام‌ترین مسائل و دغدغه‌های یک دوره تاریخی هستند که به زبان اسطوره درآمده‌اند یا به قول شما از متن واقعیت «منتزع» شده‌اند[/quote]
سلام و درود.
همین گونه است. از سال 85 به اسطوره پژوهشی دلبسته شدم، و بیشتر خوانشم بر ادبیات اساطیری یونان بود. و پس از چند سال متوجه شدم که اینها ریشه در واقعیت دارند، چامه سراها به آن ها شاخ و برگ و هیجان دادن.
یک مثال می آورم: زمانی که شاهکار یونانی ها یعنی ایلیاد نوشته ی هومر فرزانه را می خوانیم، گمان می کنیم که رفتن جنگجویان در شکم یک اسب و وارد شدن به تروآ، فقط اندیشه نویسنده است. این در حالیست که آن اسب چوبین، یک دژکوب بوده و با کوفتن آن به دروازه شهر، وارد آنجا می شوند.
بدرود.
[quote='Khwanirath']به این معنا و مفهوم فی المثل هوشنگ (از ریشه هئوشنگهَه یعنی سازنده خانه های خوب) به معنای عصری است که ایرانیان از کوچ نشینی به یکجا نشینی پرداختند.[/quote]
برایم جالب بود. در این حالت مکان‌ها و اشخاص چندان هم فراتاریخی نیستند. شاید بتوان گفت مهم‌ترین و عام‌ترین مسائل و دغدغه‌های یک دوره تاریخی هستند که به زبان اسطوره درآمده‌اند یا به قول شما از متن واقعیت «منتزع» شده‌اند
سایت زیر که کتابهاش فقط با فرمت html و به زبان انگلیسی هستن و به شیوۀ خاص خودشون هم باید ذخیره بشن خوراک شماهاس:
https://www.sacred-texts.com/

البته بعضی از مطالب این سایت مورد تأیید من یا کسانی دیگه نیستن ولی بعد از سالها دیگه نتونستم اعضای گرامی کتابناک رو از بقیّۀ مطالب مفیدش بیخبر بذارم. کتابهاش به علّت تفکیک دقیق صفحاتشون و برخورداری از همۀ شناسه‌های نشر، موقع ارجاع پژوهشی، معتبر و قابل استناد هستن. برای ذخیره‌شون هم یا میشه هر صفحۀ اینترنتی رو جداگانه از طریق مرورگرها و یا کلِّ کتاب رو یکجا با حفظ همۀ لینکها با نرم‌افزار Web Zip یا نرم‌افزارهای مشابه ذخیره کرد. اکثر کتابهاش هم به صورت پی‌دی‌اف در سایتهای دیگه موجود هستن.
شایست ناشایست
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک